مباني برداشت معصومانه از معارف قرآن در گفت وگو با آيت اللّه صادقي تهراني (قسمت دوم)
صادقي تهراني، محمد
بيّنات: سؤال ديگري كه درباره? روش حضرت عالي مطرح است اينست كه يكي از ويژگي هاي تفسيرشما استفاده و بهره گيري از مفهوم واژه ها است، كه قبلا هم به آن اشاره? مختصري داشتيد.يعني حضرتعالي سعي ميكنيد مفاهيم و واژه ها را بدون هيچ گونه محدوديتي با همان گستردگي طبيعي در خود كلمه، با توجه به همان موقعيت كاربردي كه در آيه دارد، به عنوان پايه و سرآمد تفسير قرار دهيد و تا اندازه اي كه توانايي فكري و ذهني اجازه ميدهد به گستردن مفهوم آيات و شناخت مصداقها و قابليت هاي قابل انطباق به آن بپردازيد، به عنوان نمونه در توضيح مرتد فطري، يا در ذيل آيه? شريفه? 96 سوره? آل عمران كه در جلد پنجم تفسير الفرقان، ص 256 بحث كردهايد درباره? «أوّل بيت وضع للناس» و يا آيات ديگري از اين قبيل. اكنون سو?ال اين است كه اينها و نمونه هاي بسيار ديگر كه با بهره گيري از ظرفيّت مفهومي واژه ها، از آيه ها برداشت شده، سبب فتواها و نكته ها و ديدگاه هاي جديدي شده، كه پاره اي از آنها مخالف نظر مشهور فقيهان و يا روايات است. آيا براي اين گونه برداشتها دليل خاصي از سنّت و يا از فرمايش معصومانعليهم السلام وجود دارد؟
آيت اللّه صادقي: برخورد با آيات قرآن سه گونه است. به گونه? افراطي، گونه? تفريطي و گونه? وسط بين الامرين و معتدل. برخورد به گونه? افراطي و تفريطي، تحميل بر قرآن است: يا تحميل توسعه يا تحميل تضييق.كه اين خود تفسير به رأي است. اما گونه? سوم، كه اطلاق يا عموم مفهومي واژه هاست يا به عنوان نص مثل «وحرّم الرّبا» ـ كه نص در اطلاق است ـ و يا به عنوان ظاهر در عموم و اطلاق نازل شده كه اين هم حجت قطعي است و يا مانند ظواهر عمومات و اطلاقاتي است كه فقط در مقام بيان قاعده مي باشد. البته ضابطه اي كه استثنا پذير است و از استثناء، استقبال هم مي كند. مانند «أحل اللّه البيع» كه حتي اگر ظاهر در اطلاق هم باشد، ذكرش در قرآن لغو است چون تحصيل حاصل است زيرا همه مي دانند بيع حلال است پس ظاهر اين آيه، بيان قاعده و ضابطه در اطلاق است و خودش بما هي هي از تقييدات قطعي در كتاب و سنت، استقبال مي كند.دليل اوّل ما خود قرآن است. چون قرآن نور است، هدي است، برهان است، بيان است، تبيان است و حجت بالغه است. و در كل اين ابعاد، در أفضل و أعلاي مراتب دلالي و مدلولي است. بنابراين اگر در مطلقي كه نص يا ظاهراست در اطلاق، يا عامي كه نص يا ظاهر است در عموم، فرضاً مراد از آنها اوسع يا اضيق باشد، اين برخلاف فصاحت است؛ و در منطق و ادبيات، چنان تعبيري غلط است، مخصوصاً ادب تعابير قرآني كه بالاترين تعبيرات است نسبت به كل معصومان و پيامبرانعليهم السّلام. يعني درجه? أعلي و اوّلي و ابدي عباراتش، شامل طول و عرض جهان تكليف است، بدين گونه كه از زمان نزول قرآن تا رستاخيز جهان، مفاهيم مستقيم قرآني دربرگيرنده? كل نيازهاي مكلّفان، از انسان زمين، انسان آسمان، فرشتگان، جنّيان و كل مكلّفان مي باشد كه قرآن به آنها اشاره كرده است. اين اصل، همان معجزه? عاليه بودن قرآن و اعلي المعجزات بودنش در دلالت، در مدلول، در فصاحت، در بلاغت، حتّي در وزن و ترتيب آيات است.
اگر ما با نظر مستقيم به آيات از جهت مفاهيم نصّي يا مفاهيم ظاهري، بنگريم، اگر نص قرآن اطلاق دارد، همان است. اگر ظاهرش اطلاق دارد، همان است. اگر نص قرآن عموم را در بردارد، همان. و اگر نص قرآن خاص است همان است. اما اگر همين مفاهيم را توسعه دهيم، تحميل است. تضييق دهيم، تحميل است. بنابراين مدرك اوّل و كافي براي ما در نگرش مفاهيم قرآني، آن گونه كه هست، نه كم، نه زياد، نه افراط و نه تفريط، همين حجت بالغه بودن قرآن، در أفضل مراحل بلاغ است. هذا بلاغ للنّاس (ابراهيم، 14/52)، كه ابلغ بلوغ هاي وحياني است. البته روي اين مبنا كه بر خلاف اكثر تفاسير، و بر خلاف اكثر تراجم است، اختلافات زيادي با فقها، مفسّران، اخباريان، معاصران و منتقدان داريم. چون قرآن در طول تاريخ وحي تا انقراض جهان،در لغات، كلمات، جملات، آيات، ترتيب آيات و كل خصوصياتش در بالاترين درجات وحياني است.
حال با اين نگرش به قرآن ـ فرض كنيد اگر اصلاً رواياتي نداشته باشيم ـ آيا خود قرآن در تبيين مطلب خود، كافي نيست؟ اگر خدا مطلبي را در قرآن به طور مكرّر و يا در يك جا بيان فرموده است و از معصومان حتّي پيامبراكرم عليهم السلام، هيچ اشاره اي هم در تأييد آن نداشته باشيم، آيا تأييدي ميخواهد؟ خير، چون خودش متأيّد است. وحي رباني متأيّد است به وحياني بودنش. مثلاً در ذيل آيه? 14 سوره? طه، وأقم الصّلوة لذكري، رسول الله(ص) يك استنتاج عالي از آيه فرمودند. البته ما بيش از دويست احتمال داريم، از جمله?احتمالات، مخصوصاً با راهنمايي تفسير حضرت رسول(ص) اين است كه اگر شما نماز را در وقت مقررش فراموش كرديد، و وقت نماز بعدي رسيد، از اقم الصّلوة لذكري استفاده ميشود كه نماز گذشته بر نماز حاضر مقدّم است.مگر در صورتي كه وقت نماز حاضر تنگ باشد و يكي از معاني «لذكري» اين است كه: «هر وقت يادت آمد»، يعني اگر يادتان رفت نماز را در وقتش بخوانيد و بعد از وقت در وقت نماز ديگر يادتان آمد در اينجا دَوَران امر است بين نماز وقت حاضر و نماز قبلي،كه نماز قبلي مقدم است. اين گونه استنتاج فقهي را رسول اللّه(ص) از اطلاق آيه در ابعاد گوناگونش داشته اند،يا درباره? وممّا رزقناهم ينفقون (بقره،2/3) از امام باقر(ع) حديثي داريم كه «ممّا علمناهم يبثّون أو يُنبّئون». مردم عادي و غير دقيق، رزق را رزق مادي ميدانند. و غفلت دارند از رزق روح، حال آنكه «هُم» هم روح است و هم جسم. ولي محور «هُم»، روح است. پس محور رزق، رزق روحي است. و رزق روحي، علم است. معرفت است.در اينجا معصوم (ع) تفسير به مصداق خفّي اعلي كردهاند. مخفي است بر كساني كه به امور ظاهري نظر دارند. نظر به بدن و رزق بدن و ساير رزق هاي مادي دارند. ولي رزق خفي كه رزق روح است، رزق أعلي است. يا «النبأ العظيم» كه در رواياتي تفسير به ولايت امام علي (ع) شده، با آنكه كلاً نبأ عظيم در قرآن يا خود قرآن است و يا توحيد، معاد و رسالت است و نبأ عظيم ولايت، استمرار و دنباله ي نبأ عظيم رسالت محمدي (ص) است و به مصداق خفي مورد اختلاف تفسير شده است كه اين خود تفسيري تطبيقي است و نه مفهومي.
از اين قبيل نكات ما در تفاسير زياد داريم. در تفاسير صحيح كه از معصوم، چه از رسول اللّه و يا ائمه عليهم السلام وارد شده است. و نوعاً تفاسير معصومان، تفسير مصداق است و تفسير به مفهوم كم دارند، زيرا مفهوم براي كل فهمندگان مفهوم است.
بينّات: حضرت آيت اللّه صادقي، آيا روايات مخصّص و يا مقيّد نيستند؟
آيت اللّه صادقي: اين بحث ديگري است. عام و مطلق قرآن سه گونه است. ـ چنان كه در كتاب اصول الاستنباط بحث كرده ايم ـ يا عام و مطلق، نص در عموم يا اطلاق است. مثلاً ان اللّه علي كلّ شيءٍ قدير (بقره، 2/20)، كه نص در عموم است. يا نص در اطلاق است مثل «وحرّم الرّبا». ربا چرا حرام است. چون ربا است. من القضايا التي قياساتها معها. اين نص در اطلاق است و لذا ما هيچ ربايي را كه روايت دارد يا ندارد يا ديگران ميگويند قبول نمي كنيم كه حلال است، وكلّ رباها، صد در صد حرام است. چه بين الولد والوالد،بين الزوج والزوجه، و يا بين المؤمن والحربي. در حالي كه خود اين روايات هم متناقض اند. اگر وحدت دلالي هم داشتند! اين وحدت دلالي بر خلاف نص اطلاق آيه است كه وحرّم الرّبا، بنابراين آيات،مطلق يا عام، يا نص، يا ظاهرند و يا هيچكدام. بلكه در مقام تبيين ضابطه اند. مثل واحلّ الله البيع (بقره،2/270) كه نه نص است در صد در صد بيعها؛ و نه ظاهر است در صد در صد بيعها. در حالي كه اگر نص باشد خيلي ازموارد خارج ميشود.اگر هم ظاهر باشد خيلي از موارد خارج ميشود.امّا سوم كه نه نص در اطلاق و عموم است و نه ظاهر در اطلاق و عموم، بلكه ضابطه اي را بيان كرده است، و ما ميدانيم به اين ضابطه، تخصيص يا تقييدهايي خورده، و قبل از پي جويي از مخصّصات يا مقيدات كتاباً و سنّةً، ما حق عمل به عموم يا اطلاق آن را نداريم.مثلاً احلّ اللّه البيع آيا ميگويد كه هر بيعي حلال است؟ نخير! بايد تحقيق كرد. آيا اين بيع چگونه است. آيا اكل به باطل است؟ ثمن معيّن است يا نه؟ مثمن معين است يا نه؟ فروشنده عاقل است يا نه؟ يا هر گونه خصوصياتي كه در قرآن تبيين شده است. بايد بگرديم و پيدا كنيم. اگر ديگر خصوصياتي نبود، بعد به سنّت مراجعه كنيم. اگر در سنّت قطعيه هم خصوصيتي در كار باشد. قبول ميكنيم و اين تخصيص يا تقييد منافات با اطلاق آيه ندارد. بلكه اين مطلق درجه سوم و عام درجه سوم كه نه نص و نه ظاهر است، از تقييد يا تخصيص، استقبال هم ميكند . اما نص و ظاهر از اينها استدبار ميكند. نص در عموم، ظاهر در عموم، نص در اطلاق، و ظاهر در اطلاق استدبار ميكند از كل مخصصات و مقيدات و اگر هم مخصص هايي در قرآن باشد، اگر بعد از گذشتِ زمانِ عمل نازل شده، ناسخ است. و اگر قبل از زمان عمل است مخصص يا مقيد ميباشد كه تقييد و يا تخصيصش، قرين خود آيه و يا قبل و يا بعد از آن است كه در اينجا كلاّ مورد قبول است.
بنابراين، ما نمي توانيم تخصيص يا تقييدِ روايتي را نسبت به قرآن در بُعد نص و در بُعد ظاهر، قبول كنيم. بله، در بُعد اطلاقات و عموماتي كه به عنوان ضابطه است ميتوان قبول كرد. و احياناً خيلي هم كمرنگ است و كم اتّفاق ميافتد كه اين عام قرآني يا مطلق قرآني كه به عنوان ضابطه است،در خود قرآن تقييد و تخصيصش اصلاً نباشد.
بينّات:ظاهراً جناب عالي استفاده از آراي مفسران را تفسير به رأي ميدانيد.در حالي كه ديدن رأي ديگران زمينه? ذهني درست ميكند براي استفاده از آيه و گاهي در فهم آيه نيز مؤثر خواهد بود.
آيت اللّه صادقي: استفاده از آراي مفسّران، چه مبتني بر رواياتي باشد، چه مبتني بر ادّلهي ديگري باشد دو بخش است. بخش نخست قابل قبول است در صورتي كه موافق نص، يا ظاهر قرآن باشد. و بخش دوم قابل قبول نيست يعني آرائي كه مخالف نص يا مخالف ظاهر قرآن است. اين ميزان اصلي در تفسير قرآن است.بنده در نوشتن تفسير، ترتيب كارم اين بود كه اوّل به خود آيه? مورد بحث، نظر و دقت ميكردم. بدون توجه به روايات، بدون توجه به اقوال و نظرات.سپس آيات قبل و بعد را. چون ارتباط آيات، ارتباط وحياني است. همان طور كه خود آيات از نظر كلمات و جملاتش وحياني است، ترتيب آنها هم وحياني است. لاتحرك به لسانك لتعجل به. انّ علينا جمعهُ وقرآنه (قيامة،75/ 16ـ 17) خواندنش، جمعش، همه اش وحياني است. اين آياتي كه به مناسباتي در مكه و مدينه نازل شده است. آن مناسبات، و اين ارتباط تنگاتنگ نيز وحياني است، و وحياني بودنش به اين است كه: آيه اي كه در سال قبل نازل شده، پيش از آيه اي قرار گرفته كه سال بعد نازل گرديده است. اين بحث جدايي است كه حالا اشاره كرديم. بنابراين، با سه نظر بايد به قرآن نگاه كرد: نظر اوّل به خود آيه كه مبناي دلالتي لغات و كلمات آن است، نگرش دوم به آيات قبل و بعد، سپس نظر به كل آيات قرآن كه تفسير موضوعي آن مي باشد. بايد اين سه بُعد را با كمال دقت، روشن بيني، نه تحميلي، نه تحميل افراطي و نه تحميل تفريطي توجه نمود. بعد با دقت به روايات شيعه و سنّي مراجعه كرده و سپس به اقوال مراجعه ميكنيم. و آنچه موافق نص يا ظاهر مستقر و ثابت قرآ ن است مقبول، و آنچه مخالف با قرآن است، مردود مي باشد.
بينّات: چه مقدار به سند روايات تكيه و توجه داريد؟
آيت اللّه صادقي: ما اصلاً به سند كاري نداريم، متن را به متن قرآن عرضه مي كنيم،عرض سندي نيست. عرض، متني است. جاهل، فاسق، عالم، بزرگ، كوچك ، متواتر، واحد، ثقه، بايد با قرآن سنجيده شود. اگر متن، توافق با قرآن دارد، قبول است. اگر متن مخالف قرآن است مقبول نيست. اگر متن روايات نه موافق و نه مخالف است، در اينجا به شرط يقيني بودن قابل پذيرش است. و بنابر ولا تقف ما ليس لك به علم، اگر حكمي علم آور باشد از باب واطيعوا الرسول واولي الامر منكم،كلام منقول از رسول و ائمه عليهم السلام را قبول ميكنيم. كه مثلث اطيعوا اللّه، واطيعوا الرسول واولي الامر منكم براي كل مسلمانان مبدأ و مرجع دريافت احكام اسلامي است و در صورت اختلاف آنان در «اولي الامر»، كتاب الله و سنت رسول الله، مرجع حل اختلاف است و در پايان محور يگانه ي مرجعيت احكام، كتاب الله است كه اين محوريت براساس: ان كنتم تؤمنون بالله واليوم الاخر با اعتقاد به توحيد رباني و ايمان به يوم الاخر، تنها راه شناخت همه جانبه ي اسلام مي باشد.و در نهج البلاغه نيز مضمون كلام اميرالمؤمنين(ع) اين است كه مي فرمايند: «اطيعوا الله في محكم كتابه واطيعوا الرّسول في سنّته الجامعة غير المفرقة» واولي الامر هم تنها ائمهي معصومين عليهم السلام هستند.بنابراين ما اصلا به سند روايت نه در فقه و نه در علوم ديگر،كاري نداريم به متن نگاه ميكنيم. يا موافق قرآن است و يا مخالف و يا هيچكدام. اگر موافق است سند لازم نداريم . اگر مخالف است باز سند لازم نيست. اگر موافق است، در قبولش سند لازم نيست، تنها در انتسابش به معصوم سند لازم است و اگر مخالف است، در ردش سند لازم نيست. اگر نه موافق و نه مخالف است اطمينان لازم است. اطمينان پيدا كردن يك بُعدش تواتر است. اگر تواتر نبود، سند لازم است. پس بنابراين احتياج به سند خيلي كمرنگ است. احتياج به سند روايت، براي اطمينان صدور است. اطمينان صدور هم در آنجا لازم است كه نه موافق قرآن و نه مخالف قرآن باشد.
و در اين صورت نيز برداشت معصومانه? رسول الله (ص) تنها از رموز حروف مقطعه و رموز حروف لغات و الفاظ دالّه ي قرآني است و نه چيزي خارج از قرآن، زيرا بر مبناي آياتي مانند: واتل ما اوحي اليك من كتاب ربك لا مبدل لكلماته و لن تجد من دونه مُلتَحَداً (كهف، 18/27) رسول گرامي هرگز پناهگاه و مرجعي وحياني به جز قرآن ندارد. بنابر اين دليل اسلامي در انحصار قرآن است و بس، كه سنت هم مستفاد از خود قرآن است. در سراسر قرآن دو ملتحد داريم، نخست ملتحد رباني: قل اني لن يجيرني من الله أحد و لن أجد من دونه ملتحداً (جن،72/22) و سپس ملتحد وحياني؛ كه هر دو منحصر به فرد هستند. و چنان كه در بُعد ربانيّت، ملتحد و پناهگاهي به جز خداي تعالي نيست، ملتحد و پناهگاه وحياني هم به جز قرآن، هرگز در سراسر تاريخ وحي رسالتي نيست. و چنان كه مي بينيم سلب ملتحد در هر دو جا با «لن» بوده و هر دو را محال دانسته است.
بينّات: بنابر اين، معيار، توجه به قرآن است و اين اصل است؟
آيت اللّه صادقي: آري؛ ما روايات و نظرات را نه، ديده و نه ناديده ميگيريم. به ديده گرفتن مطلق، يعني قبول كردن ، كه حتي اين متناقضات را و يا وحدت نظر كل مفسّران را ولو مخالف قرآن باشد قبول كنيم،البته قبول ميكنيم به شرط موافقت با قرآن. و رد ميكنيم در صورت مخالفت با آن،و در صورت عدم موافقت و مخالفت اگر قطعي باشد آن را مي پذيريم.در كلام حضرت علي(ع) آمده است كه اگر كسي نظر كند به آراي مردم، فهم و دريافتش قوي تر ميشود. همين طور هم هست. ولكن، اگر ابتداءاً به طور عميق و مستقيم به آيات قرآن در آن سه بُعد نظر كنيم و مطالب قرآني با اين دقت نظر بدست آيد، بهتر ميتوانيم مخالفها را رد كرده و موافقها را قبول كنيم. اگر كسي علم اصول نخوانده،صددرصد نمي تواند نظر به نفي و اثبات بدهد. با علم فقه، اصول،عرفان،فلسفه و… اگر بر محور معارف قرآن باشد ،بهتر ميتواند رد، يا قبول كند البته در صورتي كه در اين علوم ذوب نشود ، كه در غير اين صورت، برداشتهاي علمياش تحميلاتي بر قرآن است.
و لذا راي بنده اين بوده كه از اول كه چشم به حوزه ها باز كردم و حتي قبل از آن، كه در خدمت مرحوم آيت الله العظمي آقاي شاه آبادي بودم، از اوّل محور كارم اين بود كه با چشم راست، قرآن را،و با چشم چپ شكاك، روايات و اقوال را نگاه كنم، چشم راست، هميشه راست است منتها با نظر به روايات و اقوالي كه توافق دارند با قرآن،تيزبين تر مي شود، و نكات قويتر و بهتري را مييابد. ما در تفسير «الفرقان» و «البلاغ» قال فلان، قال فلان نداريم و نبايد هم داشته باشيم. چرا؟زيرا قال فلان و فلان چند محذور دارد، يكي اينكه فلان عالم بزرگ مرتبه، چنين فرموده است ولي پذيرفته نيست. خوب اين اهانت است. فقط ما نظرات را نظر ميكنيم. آنچه را كه موافق با قرآن است قبول ميكنيم. بدون ذكر اسم و آنچه را مخالف است رد ميكنيم بدون ذكر اسم. بنابراين، نظرات و روايات در تفسير، هم هست و هم نيست.
شايد هيچ تفسيري به اندازه? «الفرقان»، روايات شيعه و سني را نقل نكرده باشد، مگر تفسيرهايي كه ممحّض در اخبار باشند. ما نظرات علماء، روايات و علم را در اين سه بعد در نظر ميگيريم.كلاً منفي نمي دانيم، و كلاً مثبت هم نمي دانيم. چون كلاًصحيح يا غلط نيست. بله، از علمي كه عنوان قانوني دارد و ثابت قطعي است،احياناً براي فهم قرآن كمك ميگيريم. نه مثل طنطاوي كه فرضيه هاي علمي را احياناً بر قرآن تحميل كرده است.و اين غلط است.زيرا اين فرضيه ها ثابت نيست و مطلق هم نيست. تحميل كردن بر قرآن، تفسير قرآن نيست. تعطيل قرآن است. تنقيص قرآن است. قرآن را از كار انداختن است. از وحياني بودن، دور كردن است. و همان تفسير به رأي كردن است كه مذموم مي باشد.
لكن علومي كه قطعي شده، مثل اين كه زمين داراي حركاتي است، قوه? جاذبه دارد، اينها راه ما را در فهم برخي از آيات بازتر مي كند. مثلاً در فهم آيه? 25 سوره? مرسلات، ألم نجعل الأرض كفاتا. هيچ مفسري، هيچ مترجمي، نه شيعي، نه سني، و نه هيچ روايتي نگفته است كه از آيه چه استفادهاي ميشود. چون معناي كفات را كفاف گرفته اند، يعني با تغيير معناي كفات گفته اند: بناها كفايت است از براي زندگان و گورستانها براي مردگان! اوّلاً و ثانياً اين ايرادها وارد مي شود كه اوّلاً: مگر خدا بنّا است. مگر خدا قبر كن است. مگر ساختمانها را خدا درست ميكند و... ثانياً كفات است نه كفاف. و كفات در لغت، يعني كفت الطائر كفَتاً وكفاتاً وكفيتا وكفتاناً: اسرع في الطيران وتقبضّ فيه،كه سرجمع به معناي سرعت پرواز است . حالا، اين «كفاتاً» داراي دو بُعد ادبي و نحوي است يك بُعد لزوم، و يك بعد تعدّي. بُعد لزوم، اسرع في الطيران است كه لازم است. بُعد تعدي اش، تقبّض فيه ميباشد. بنابراين آيه با نظر به خود لغت، بدون توجه به حرفهاي ديگران، چنين زيبا و پرمعنا مي فرمايد:كه اين زمين متحرك است، پرنده اي است سريع السير كه در حين سرعت، زندگان و مردگاني را كه روي اين زمين قرار دارند از سقوط در فضا نگهباني مي كند.
حالا در اينجا ما قبل از اينكه علم مسأله را ثابت كند يا نمي فهميديم يا دچار كج فهمي بوديم كه كفات را، كفاف معني ميكرديم، يا ميگفتيم نمي دانيم چيست. آن زماني كه اصلاً صحبت از حركات زمين و نيروي جاذبه ي آن نبود معناي آيه را آن گونه كه دلالت دارد نمي فهميديم.
لكن الان كه علم ثابت كرده است زمين هم سرعت پرواز دارد و هم سرنشينانش را بر خلاف قانون گريز از مركز با ضابطه و قوه? جاذبه در كيهان حفظ ميكند، ميفهميم كه علم هم همين را ميگويد… ولكن نه اينكه علم تحميل كُند. بلكه علم راه را براي ما بازتر و گشوده تر ميكند، كه معناي آيه را چنان كه هست بفهميم، نه اين كه به آن تحميل كنيم، بلكه آيه را بفهميم. و همچنين در دهها آيه اي كه زمين، فضا، اعضاي بدن و شهودي ديگررا مأموران ضبط اعمال ما دانسته است كه دو شاهد صامت و دو شاهد ناطق، شاهد بر اعمال ما هستند، يعني اعمال ما در دستگاههاي گيرنده و فرستنده? صداها و سيماهاي خودي: (اعضا) و غيري (زمين و فضائيان) ـ كه اين دو صامت اند و فرشتگان و معصومان كه ناطق اند ـ ثبت و ضبط ميشود كه هنوز صد در صد علم بشر به آن نرسيده، ولي در آستانه? آن قرار گرفته، و البته مقداري از آن را فهميده است. چنان كه در كتاب درّ المنثور از ابن عباس از رسول اكرم (ص) روايت شده است كه «ان للقرآن آيات متشابهات يفسرها الزمن» همانا در قرآن آياتي متشابه وجود دارد كه زمانها آنها را تفسير مي كند. مثلاً فهم انسان نمي رسد كه زمين حركت ميكند ولكن وقتي علم ثابت كرد كه زمين حركت دارد مفسّر آن را تفسير ميكند. و اين خود تفسير فهم ماست. و نه تفسير قرآن .
قرآن خودش مفسّر خود است.زيرا فهم ما گاه غشاء و غطائي دارد و بدين جهت از نظر حسي و علمي براي ما ثابت نيست، كه زمين حركت ميكند. ولي آن گاه كه از نظر علمي ثابت شد ، علم غشاء و غطاء را در ذهن ما از بين ميبرد و نص قرآن هم چنان پاي برجا مي ماند، و نه اينكه علم آن را برخلاف دلالتش، تفسير يا توجيه كند.
پس بنابراين علم، مفسّر فهم ماست، نه مفسر قرآن. چون قرآن غطاء و غشائي ندارد. بلكه اگر در آيه اي يا آياتي احياناً در بعضي جاها غشاء و غطائي باشد آياتي ديگر آن را تفسير ميكنند. پس مفسر قرآن، مستفسر از قرآن و مفسر كوتاهي هاي خود است و قرآن هميشه پيشوا و امام كل عقول و علوم است و نه پيرو آنها.
بينّات: بنابر فرمايش حضرتعالي فرقي بين روايات و اقوال و آراي مفسّران نيست مگر اينكه موافق يا مخالف با قرآن باشد.
آيت اللّه صادقي: فرق ديگري هم دارد، براي اينكه اقوال احياناً مبتني بر روايات نيست، و احياناً مبتني بر روايات است. در اصطلاح منطقي بين اقوال و روايات، رابطهي عموم و خصوص مطلق برقرار است. يعني اقوال اعم اند از اينكه موافق روايت باشند يا نباشند. ولي در هر صورت، اقوال و روايات در آن مثلث قرار دارند كه عرض كردم.بينّات: حضرت عالي در تفسير بين روايت فقهي و غير فقهي فرق نمي گذاريد؟
آيت اللّه صادقي: البته يك فرقهاي جزئي دارند. مثلاً رواياتي كه درباره? اخلاقيات و يا درباره? عرفانيات است، خودش تاييد ميكند درست بودن و نادرست بودن آنها را. البته در عرفانيات مطلب روشن تر است. ولكن در فقهيات ، احكام، تعبدي است. چون امور يا تعبّدي است و يا غير تعبّدي كه انسان در غير تعبدي اش آزادتر است در قبول آن بر مبناي فطرت و عقل و علم.ولكن در امور تعبدي اين گونه نيست. مثلاً نماز صبح دو ركعت است، فطرت و عقل در نفي و اثباتش راه ندارد. بنابراين ما نسبت به سند روايات احياناً احتياجمان بيشتر است در بعد فقهي، تا در بعد غير فقهي. چون در بعد فقهي تعبّد لازم است. منتها، در بعد فقهي كه تعبّد لزوم دارد احياناً تعبّد همراه با ، تحمّق است كه انسان حكمي را برخلاف عقل مطلق قبول كند ولي اكثراً تعبّد، همراه با تعقّل است. پس اگر روايتي در مطلبي برخلاف كلّ موازين است ـ موازيني كه شارع مقدّس براي پيدا كردن حق مقرر كرده ـ آ ن روايت را قبول نميكنيم. براي آنكه تعبّد يعني نميدانيم كه اين چنين است يا چنان است. امّا مسأله اي كه ميدانيم غلط است اين قابل قبول نيست. مثلاً روايتي از ابان بن تغلب نقل ميكنند راجع به ديه? قطع انگشت زنان، كه يك انگشت زن، ديه اش صد مثقال است،دو انگشت، دويست مثقال. سه انگشت، سيصد مثقال، كه تا اينجا موافق ديه? اعضاي مرد است، ولي چهار انگشت، دويست مثقال! خوب، آيا قابل قبول است يا نه؟ ولو متواتر باشد، به هيچ وجه من الوجوه قابل قبول نيست. براي آنكه آيا اين ارزش انگشت است از نظر جسمي يا از نظر روحي؛ طبعاً ارزش از نظر جسماني است چطور شد زن در يك انگشت مرد است، صد مثقال، در دو انگشت مرد است، دويست مثقال، در سه انگشت مرد است سيصد مثقال و در چهار انگشت زن ميشود. وانگهي، آيا كدام آدم باشعور يا بي شعور يا مجنوني امكان دارد بگويد كه چهار كمتر از سه و مساوي با دو است. يعني ديه? چهار انگشت زن از سه انگشت كمتر و مساوي با دو انگشت است. پس اين روايت را قبول نمي كنيم در حالي كه آيه? والجروح قصاص، در قرآن، جروح مرد را جروح مردانه و جروح زن را زنانه حساب كرده ، كما اينكه خون بهاي مرد، مردانه است و خون بهاي زن، زنانه است.و از اين قبيل مشهورات فقهيه، متأسفانه زياد داريم.
مثلاً در رواياتي آمده است كه اگر ده نفر مشتركاً فردي را عمداً به قتل رسانند، با پرداخت نه دهم خون بهاي هر يك به وارثانشان، مي توان هر ده نفر را اعدام كرد! با اينكه اگر هم چنان جرياني پيش آيد كه همه? اين ده نفر در كشتن يك انسان شريك باشند، هر يك، يك دهم ازجانشان را به وارثان مقتول مديونند، جان هم كه خريدني و فروختني نيست تا با پرداخت نه دهم، جان شخص هدر رود، وانگهي اين خود ظلم است كه ومن قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليهسلطاناً فلا يسرف في القتل انه كان منصوراً (اسراء،17/33) و اين گونه قصاص، اسراف در قتل است، چنان كه آيات «النفس بالنفس» (مائده،5/45) والحر بالحر والعبد بالعبد و الأنثي بالأنثي (بقره2/178) تنها قصاص را در مورد برابري قاتل و مقتول مقرر داشته اند.
در مورد مردي هم كه عمداً زني را به قتل رسانده، پرداخت نيمي از خونبهاي مرد، هرگز درست نيست بلكه از باب معادله: فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم(بقره، 2/194) حكم صحيح اين است كه تنها نيمي از بدن مرد قصاص شود كه بر مبناي سنت قطعيه، مملوك وارثان زن است، يعني بايد نيمي از بدن مرد قاتل به گونه اي فلج يا منفصل گردد كه او نميرد، و يا به اعضاي نيمه? دوم بدن وي، فلج يا نقص عضوي وارد نشود و در اين جا هر دو طرف وارثان مقتول و قاتل وظيفه اي جداگانه دارند، قاتل بايد حتي المقدور با دادن خونبهايي عادلانه، خود را از نقصان عضوي نجات دهد، و در صورت عدم رضايت وارثان زن مقتول، براي اينان جايز است كه در صورت احتياج، اعضايي از قاتل را مصرف كنند يا به فروش رسانند و يا به رايگان در اختيار نيازمندان قرار دهند و بقيه را با شرايط گذشته فلج يا جدا كنند، در هر صورت مرد قاتل نبايد بگونه اي مطلق اعدام شود، بلكه نيمي از اعضايش از آن وارثان زن است تا به گونه اي عادلانه قصاص كنند. زيرا وجوب قصاص، حكم ثابت قرآني است كه تنها در دو صورت به ديه مبدل مي شود اول اينكه: اولياء دم، خواستار ديه باشند و در ثاني: اجراي قصاص، امكان وقوع نداشته باشد و چون از هنگام نزول قرآن مجيد تا عصر حاضر، موضوع حكم قصاص در اين مورد خاص به علت عدم امكان اجراي آن، منتفي بوده و قصاص نصف بدن مرد قاتل، منجر به مرگ وي مي شده، بالطبع قصاص به ديه تبديل مي گرديده است ولي اكنون با پيشرفت علم پزشكي و جراحي چنان قصاصي امكان پذير است به جز قصاص كليِ نيمه? سر و گردن و سينه و شكم، كه اضطراراً به ديه مبدل مي شود.
در اينجا بيان اين نكته ضرورت دارد كه: تغيير موضوعات احكام، در اثر مقتضيات زمان و مكان، به هيچ وجهي با اصل احكام شريعت منافات ندارد زيرا احكام قرآن و سنت، هميشه گويا، ثابت و تغيير ناپذير بوده و تنها موضوعات احكام، پويا است. بنابر اين فقه قرآني، فقه گويا است كه پوياييِ موضوعات را در بردارد و نه پويايي احكام را.
از اين قبيل احكام فقاهتيِ شيعي و سني، برخلاف نص يا ظاهر مستقر قرآن، دست كم پانصد مورد در كتب فقها موجود است كه در كتاب فقهي استدلالي «تبصرة الفقهاء بين الكتاب و السنة» و «توضيح المسائل نوين» و تفسير «الفرقان» و كتب ديگر با بررسي دقيق قرآن و سنت، حكم قرآني احكام مذكور را آورده ايم.
بينّات: همانطور كه اشاره فرموديد حضرتعالي به صورت استدلالي به فقه الاحكام پرداختهايد در حالي كه برخي از تفاسير احكام را بيان كرده است، ولي غير استدلالي و با اين روش حضرتعالي طبيعتاً فتواهاي جديد، ديدگاه هاي جديد داده شده. سوال اين است كه آيا اين فتواها پيشينه اي دارد. ديگران هم چنين نظراتي دارند. مثل نماز مسافر، روزه? مسافر و از اين قبيل احكام...
آيت اللّه صادقي: پيشينه ها چند جور است. يك پيشينه? روايتي و اقوالي و علمي و فكري داريم كه مطلق است و جور ديگر مطلق نيست. يك پيشينه داريم غلط است.مثل نظريه? كانت ولاپلاس و بوفون آلماني… پيشينه ها بر هر مبنايي كه باشد اگر موجب تحميل بر قرآن يا اضافه كردن و كم كردن است، قابل قبول نيست. ولكن پيشينه اي كه در فهم قرآن ضرورت دارد، اين است كه لغات قرآن را از خود قرآن، جملات قرآن را از قرآن، مفاهيم قرآن را از قرآن، با تعقل و تفكر مستقيم بفهميم. و بعد از مراحل درون قرآني سه بعُدي، به مراحل برون قرآني هم نظر كنيم تا آنچه را موافق با قرآن است قبول كنيم. بنابر اين ما كاري نداريم كه فقها فرمودند يا نفرمودند.رواياتي هست يا نيست. براي اينكه محور اوّل و آخرِ اعتصام ما، قرآن است. واعتصموا بحبل الله جميعاً.(آل عمران، 3/3 10) مي بينيم كه در آيه حبال اللّه و يا حبلَيِ اللّه نيست. بلكه تنها حبل اللّه است. أطيعوا اللّه واطيعوا الرسول واولي الامر منكم، كه محور اطاعت «اللّه» است و اطاعت از «رسول» و «اوليالامر» كه ائمهي معصومينعليهم السلام هستند در طول اطاعت «اللّه» برمبناي «كتاب اللّه» به صورت حاشيه برمتن است، ولكن اگر حاشيه اي مخالف متن بود قبول نمي كنيم، در بحث نص عرض كردم. حاشيه بايد موافق با متن باشد. بنابراين اگر از رسول يا ائمه چيزي بر خلاف نص و يا ظاهر مستقر قرآن نقل شود، قابل قبول نيست و اين خود تهمتي ناروا به آن بزرگواران است.من يادم هست كه در جلسه? فقه آقاي خويي «رضوان الله تعالي عليه» شركت ميكرديم.بزرگان از مراجع و فقهاي موجود و مرحوم هم بودند. در آن جلسه روي همين مبنا افكار زيادي عرضه ميشد كه آيا اگر نصيّ يا ظاهري از قرآن داشته باشيم، كه برخلاف نظر فقها بود آيا آن را قبول كنيم يا نه؟ مثلاً در سوره? انعام آمده است كه: والزيتون والرمان…كلوا من ثمره إذا أثمر وآتوا حقه يوم حصاده (الانعام،6/141) من به ايشان عرض كردم كه: آيا غير از اين نُه چيز مشهور، چيزي ديگر از موارد زكات هست يا نه؟ فرمودند: نه، گفتم: آيا زيتون و رمان جزء موارد نه گانه هستند؟ گفتند: نه، گفتم پس طبق قرآن يازده تا شد.
فرمودند اين آيه مكي است و آيات مكي زكات را بيان نكرده، زكات حكم مدني است. گفتم: اين دو جواب دارد: يكي اين كه آيات زكات، به لفظ زكات،صدقه ، انفاق و ايتاءكه حدود سي آيه است. شانزده آيهاش مكي است مثل آيه? چهارم سوره? مومنون: والذين هم للزّكوة فاعلون و چهارده آيه اش مدني است.ولي متأسّفانه آقايان فقها با عدم توجه به قرآن، دقّت نكردند كه زكات، هم مكّي است و هم مدني. ثانياً شما قبول داريد كه ايتاء در آيه، ايتاء زَكَوي است. ايتاء زكوي در زيتون و رمان اضافه برآن نُه تاي مشهور است. بنابراين نه تا قبول نيست و ما بر حسب سي آيه از قرآن نصاً يا ظاهراً ميگوييم كه زكات به تمام اموال تعلق ميگيرد، كما اينكه خمس به تمام اموال تعلق ميگيرد، ايشان فرمودند: مطلب جديد است. گفتم:ما جديد ميفهميم،در حالي كه قديمي است يعني چهارده قرن پيش، خدا اين طور فرموده است. منتها ما روي قصور يا تقصير جور ديگري فهميديم. بنابراين اگر محور ما قرآن باشد، محور ما بيان قرآني است، چه با فتاوا و رواياتي مخالف باشد و يا موافق، مثل نماز مسافر در مسافرت،كه اصلاً تقصير ندارد ولو به كره? ماه سفر كند. اين مطلبي كه در سفر، نماز قصر نداريم حكمش جديد نيست با اين كه در اين مسأله ما از آراي فقها چندان موافقي پيدا نكرديم، ولي طبق دو نص قرآني و ادّله? ديگر، ميگوييم نماز مسافر اصلاً قصر در كميّت ندارد، بلكه قصر تنها در كيفيت به هنگام خوف است.آيه إن خفتم فرجالاً أو ركباناً…(بقره،2/ 239)، كميّت نيست، كيفيت است؛ و هم چنين آيه? قصر، كه ما در «كتاب نماز و روزه مسافران» بطور مفصل بحث كردهايم. بنابراين اگر ما آرائي برخلاف كل فقها داريم از لحاظ مخالفت آنها با قرآن است،ـ البته ما آراءكل فقها را هم در دست نداريم، آراي كساني كه كتاب نوشتند، و كتابشان در دست است ـ خيلي كم است به هر حال اگر بر خلاف نص يا ظاهر مستقر قرآن باشد مردود است ، ما ميگوييم كل فقها معصوم نيستند. ولي قرآن معصوم است. تازه بالاتر، بر فرض محال اگر ما در زمان امام صادق(ع) بوديم و ما را راهنمايي ميكردندبه منزل ايشان و ميگفتند ايشان امام صادق(ع) است. از ايشان سوال ميكرديم كه «وحرّم ذلك» يعني چه؟ اگرميفرمود «حرّم» يعني مكروه و مرجوح است ميگفتيم شما امام صادق نيستيد. شما شخصي ديگر هستيد براي اينكه امام معصوم(ع) برخلاف نص قرآن،راي نميدهد.
بنابراين ما تخطئه? عصمت نمي كنيم. بلكه تخطئه? نسبت ميكنيم. ميگوييم اين امام نيست. آنچه را كه از رسول يا ائمهعليهمالسلام نقل شده، ولو به طور متواتر، ولو با سند صحيح، اگر مخالف برداشت صحيح مستقيم از قرآن باشد، ردّ ميكنيم ما نميگويم ـ معاذاللّه ـ معصومانعليهمالسلام اشتباه كردند، نخير از آنان،غلط نقل شده، چنان كه در روايات جعل زياد است. تقيّه زياد است. نقل به معنا زياد است و تضاد زياد است. ميگوييم اين گونه روايات از معصوم جعل شده يا تقيه است . قرآن كه قابل جعل نيست، بلكه قرآن محور از براي تصديق و تكذيب اقوال و روايات است. مثلاً از جمله ي روايات مجعول رواياتي است كه به معصوم نسبت ميدهد ايشان انگور را به كسي ميفروخته كه ميدانسته شراب درست ميكند در صورتي كه اين روايات با ولا تعاونوا علي الاثم والعدوان مخالف است.
بينّات: سؤال بعدي ما راجع به عهدين است و استفاده? قرآني از عهدين در تفسير قرآن. با توجه به اين كه ظاهراً عهدين با زبان عبري نوشته شده بفرمائيد تا چه حد ميشود از آنها استفاده كرد و چه موضوعاتي از آن ميتواند قابل استفاده باشد؟
آيت اللّه صادقي: چون قرآن تصريحات و اشاراتي به كتب انبياي قبل ـ مخصوصاً تورات و انجيل و صحف ابراهيم ـ دارد و آنها يكدست نيستند. به عنوان پيش مطالعه، مراجعه اش خوب است. مثلاً فرض كنيد كه شما ميخواهيد درسي را بفهميد اگر پيش مطالعه كنيد بهتر ميفهميد. ما به عنوان پيش مطالعه? وحياني كه قرآن ميگويد: مصدقاً لما بين يديه ولو اينكه پيامبر بعدي خَلَف پيامبر قبل است. ولي «بين يديه» يعني هم خلف است در زمان و هم «بين يديه» است در برخورد و برداشت.آري درست است كه در زمان خلف است و بعد است ولكن در برداشت، پيامبر بزرگوار نظر دارد به تورات و انجيل وحياني و نه جعلي و تحريفي . با نظر به تورات و انجيل وحياني، وحي اخفي رابهتر ميتوان تقبل كرد كه وحي قرآني خالد است. بنابراين بهتر است از نظر پيش مطالعه در جهات مختلفي به تورات و انجيل، مخصوصاً با نصِ عبراني،با نص سوريت، با نص يوناني، با نصهاي مختلف،مراجعه كنيم. به دو جهت: يك جهت پيش مطالعه? وحياني نسبت به قرآن و جهت دوم، آنچه را بر خلاف وحي است و تحريف شده، زياد يا كم شده بدست بياوريم. پس اثبات آنچه وحياني است كه قبلاً بوده، و نفي آنچه وحياني نيست و تحريف شده؛ تنها توسّط قرآن ميسّر است چه اينكه آيات زيادي داريم كه اينها (علماي منحرف اهل كتاب) يحرّفون الكلم من بعد مواضعه.در بعضي از احكام و معارف، تحريف كردند. زياد كردند. و يا كم كردند چنان كه در دايرةالمعارف انگليسي و فرانسوي كه پانصد نفر از علماي مسيحي آن را نوشتهاند و اعتراف كردهاند غلطهاي بسياري در تورات و انجيل هست كه مجموعه? پنجاه و نه كتاب آسماني است. پنج تا خمسه? تورات است، چهار تا، كتب اربعه? انجيل و پنجاه تا كتب ديگراست.اينها ميگويند در اين كتب حداقل صد هزار و حداكثر يك ميليون غلط وجود دارد. اكنون وظيفه? ماست كه اين را نشان بدهيم. هم به مسلمانها و هم به غير مسلمانها. تا در نفي تحريف و اثبات وحي، مجّهز باشند. پس پيش مطالعه در دو بُعد بهتر است:پيش مطالعه? وحياني كه وحي سابقاً اين طور بوده ودر اينجا بالاتر رفته و آن را تصديق كرده و پيش مطالعه? دوم نقض است. آنچه احياناً در كتب عهدين موجود است و وحي نيست، برخلاف عقل است، برخلاف فطرت است، برخلاف علم است، برخلاف عدل است و… در اين جهت تقريباً اوّلين كتابي كه من نوشتم، بعد از فارغ التحصيل شدن از قم، كتاب بشارات عهدين است كه در مقدمه اش هم مرحوم آقاي بروجردي مطالبي فرمودند كه ملاحظه خواهيد فرمود.
بينّات: همان طور كه در تفسير آورديد، از اثرات توجه به قرآن ابتكارها و نوآوريهايي است كه در مثل علم خدا، عصمت پيامبران، مجرد بودن و مادي بودن ملائكه بدست آورديد. اگر محبت كنيد راجع به اينها توضيحاتي ارائه فرماييد.
آيت اللّه صادقي: ما در قرآن يك عِلْم داريم، يك عَلْم. عِلم خدا ازلي و ابدي است و حدوث ندارد اين معلوم است علم الله ماضي نيست. چون ماضي شامل زمان است. قبل از زمان، قبل از آفرينش موجودات، خدا عالم بوده، بعد هم عالم است. ولكن همانند ، «ولِيَعلَمَ الله من ينصره ورسله بالغيب» را در يازده جاي قرآن داريم. اين يعلم را اگر از عِلم بگيريم دليل بر جهل خداست مثلاً در سوره? بقره: وما جعلنا القبله التي كنت عليها إلاّ لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه (بقره، 2/143) لنعلم معنايش چيست؟ اگر از علم بگيريم غلط است براي اين كه اين خود حدوث علم است اولاً،و اثبات جهل است قبل از علم، و اين هم از نظر ادب لفظي و هم از نظر ادب معنوي اشكال دارد زيرا اگر «لنعلم» از عِلم باشد، علم دو مفعولي است ولي در كل اين يازده جا «عَلم» يك مفعولي آمده است كه نشان دهنده ي ريشه? «عَلم» است كه يك مفعولي ميباشد. «لنعلم من يتبع الرسول»، آيا «من يتبع الرسول» جمله اي تامّه است؟خير، يك مفعولي است. من يتبع الرسول يعني متبع الرسول.بنابراين «من يتبع الرسول» يك مفعولي است. ودر كلّ يازده مورد كه مراجعه كنيد «ليعلم، لنعلم» با مفعولي مفرد آمده است. ثانياً از نظر معنوي، گرچه لنعلم احتمال دارد كه از علم باشد، وليكن قطعا از عَلم است زيرا عِلم خدا پس از جهل نيست، چنان كه عَلَمَ، يعلم، عَلْماً، يعني علامت گذاشت. ولي عَلِم، يَعلَمُ، علماً يعني دانست. پس دانستن حادث با علامت گذاشتن فرق دارد. كسي كه علم حادث دارد، قبلاً نمي دانسته، ولي كسي كه علامت گذاشته، علامت گذاشته كه ديگران بدانند. كسي كه نداند نمي تواند علامت بگذارد «الاّ لنعلم»،:ما اين قبله را قرار نداديم مگر براي اينكه علامت بگذاريم، تا براي ديگران هويدا شود و روشن گردد كه چه كساني متبع الرسولند و چه كساني متبع رسول نيستند.بنابراين اگر از عَلَمَ باشد كه هست، يعني ما با دانايي كامل خواستيم كه ديگران هم بدانند، علامت گذاشتيم تا براي مردم معلوم شود كساني كه پشت پيغمبر قبله? كعبه را موقّتاً به طرف بيت المقّدس عوض كردند اينها من يتبع الرسول هستند. اينها ممن ينقلب علي عقبيه نيستند.
و اما باب تجرد مطلق و يا ماده: ببينيد مجرد مطلق و ماده متناقض اند. يا مجرد مطلق است كه هيچ ماده و مادي در آن راه ندارد. مادّي هم يا مادّي مطلق است كه محسوس است يا اينكه مادّي غير مطلق است كه محسوس نيست. پس موجود در كل يا مجرد مطلق، يا مجرد غير مطلق، يا ماده? مطلق، و يا ماده? غير مطلق است. بالاخره يا مجرد مطلق داريم يا ماده . اگر مجرد مطلق باشد ماده نيست. مثلاً اين دست من محسوس و ماده است. مادي هم نيروست،مثل نيروي جاذبه كه برخاسته و تولد يافته از ماده است. بنابراين محور اصلي اش ماده است و برخاسته? از اين محور اصلي، نيروي مادّي است.در حالي كه فلاسفه ميگويند: ملائكه مجرد اند. روح مجرد است. اگر اينها نمي گفتند مجرد مطلق،مي گفتيم اين مجردي نسبي است. يعني مادي است.كه برخاسته از ماده است.لكن من در حدود پنجاه سال پيش كه نزد بزرگان فلاسفه? عصر، درس فلسفه خواندم همه شان به اتفاق ميگويند كه اين ها مجرد مطلقاند. اگر غير خدا مجرد مطلق باشد. اشكالات زيادي وارد است. اشكالات نقلي، عقلي و اشكالات علمي؛ اولاً مجرد مطلق، نياز ندارد، آن موجود ماده و مادي است كه نيازمند به محدِث و خالق است. ماده و مادي در چهار بُعد زمان، تركيب، تغيير و حركت نيازمند است. وليكن ماوراي ماده كه مجرد مطلق ميباشد، نه ماده است، نه مادي. نه زمان دارد، نه مكان ؛ نه اوّل دارد ، نه آخر ، و بالاخره حدّ ندارد. بلكه غنيّ مطلق است.هم قبل از زمان است. هم بعد از زمان .و در حقيقت مجّرد مطلق، بي نياز مطلق است.
بينّات: بي نياز مطلق نميشود، چون واجب الوجود كه نيست. مجرد، ممكن است.
آيت اللّه صادقي: مجرد مطلق در مُمكنات،ممكن نيست. مجرد مطلق همان واجب الوجود است. بينّات: آنها فرضشان بر اين است كه مجرد مطلق، يك مفهومي است كه مخلوق است. با حفظ مخلوقيّت يك نحو تجرّد دارد.
آيت اللّه صادقي: اين تناقض ميشود. اگر مخلوق است پس نيازمند است. نيازمند باشد، آغاز دارد. آغازنده دارد. آيا خدا كه مجّردِ مطلق است نياز به خالق دارد؟ نهپس غير خدا هم اگر همانند خدا مجرد مطلق باشد، آغاز ندارد،خالق هم ندارد، مخلوق هم نيست. پس مخلوق بودن ملازم است با مجرد مطلق نبودن. و مجرد مطلق بودن تنها در انحصار خدا است كه بي نياز مطلق است. ولي در غير خدا كه نيازمند است تجرد مطلق، ممكن نيست. پس غير خدا، مجرد مطلق نيست.اگر مجرد مطلق نيست مثل نيروي جاذبه? عمومي است. كه مجرد است در بُعدي؛ و مادي است در بُعد ديگر. مجرد است به اين معنا كه محسوس نيست،ولي مادي است، چون بر خاسته از مادّه است.
اوّلاً اگر غير خدا مجرد مطلق باشد، پس حادث نيست.و خداست. كه در نتيجه ما قائل به چند خدايي شده ايم. بنابراين نمي توانيم، مجرد مطلق غير ازخدا داشته باشيم ثانياً در آياتي كه در بحث روح و ملائكه هست. مثلاً اولي اجنحة مثني وثُلاث ورباع دو، سه و چهار بال،و بيشتر در هر صورت حدّ است.و حد در مجرد معنا ندارد موجودي كه مجرد است اصلاً حد ندارد مجرد مطلق يعني بي حدّ، از جمله آيه? 12 تا 14 سوره? مؤمنون دليل بر مادي بودن روح است.كه بعد از مراتب خمسه? بدني ميفرمايد: ثمّ انشأناه خلقاً آخر. أنشأنا له نيست، أنشأناه است. يعني بعد از تكميل بدن،آن را به صورت خلقي ديگر، ايجاد كرديم. يعني تبلوري از اين بدن،روح شد. پس روح، برخاسته، از بدن است. نه اينكه خدا آن را جدا خلق كرده باشد، بلكه خود اين بدن را روح كرديم. منتها روح يا روح نباتي است. يا روح حيواني و يا روح انساني است روح نباتي را از بُعد نباتي بدن استخراج كرديم مثل ناخن و مو. روح حيواني را از بُعد حيواني. و روح انساني را از بُعد انساني كه مغز و قلب است.بنابرين خداي تعالي پس از مغز و قلب جسماني، مغز و قلب روح را.و از اجزاي نباتي، روح نباتي را و از اجزاي حيواني روح حيواني را خلق فرمود، بنابراين آيا چيزي كه برخاسته، از چيز ديگري است و از آن تولد يافته ،مي شود با هم مناقض باشند؟! روح هم كه برخاسته از بدن است گرچه ماده نيست، ولي مادي است. فرقش با نيروي جاذبه اين است كه نيروي جاذبه، شعور ندارد، ولي روح انسان شعور دارد. مثلاً نفخت فيه من روحي (الحجر،/15 29)، فيه براي ظرف است. اين بدن ظرف روح است. ظرفي كه ماده و مادي است آيا لاحد در محدود گنجايش پيدا ميكند. ميشود يك كيلو گرم آب را در ظرف نيم كيلو گرمي بريزيم؟ نمي شود.
به طريق اولي غير محدود در محدود نمي گنجد. اين بدن كه محدود است در بُعد فيزيكي و در بُعد هندسي و در بُعد مكان محدود است، آيا ميشود لا محدود درون اين محدود قراربگيرد؟ و اينهم كه فلاسفه به قل الروح من امر ربي (اسراء، 17/85) تمسك جستهاند كه امر به معناي ايجاد مجردات و خلق براي ايجاد ماده و ماديات است اين مطلب هم از نظر لغوي و هم اصطلاح قرآني غلط است، امر در لغت به معني كار، چيز، فرمان اعم از امر و نهي، و امر در مقابل نهي است، و اينجا به معني كار (آفرينش) است كه روح به فرمان خدا ايجاد شده، چنان كه انا كل شيء خلقناه بقدر (قمر،54/49) و آيا روح شيء است و يا لاشيء ، پس مخلوق و مادي است.
بنابراين نقلاً، عقلاً، علماً، هيچ مجرد مطلقي جز خدا وجود ندارد. اين بطور مختصر و بحثهاي مفصلش را در كتابها ذكر كرده ايم.
بينّات: مرحوم مجلسي تعبير به جسم لطيف ميكند.
آيت اللّه صادقي: تاييد فرمايش آقاي مجلسي اين است كه روايت داريم: «الرّوح جسم رقيق قد البس قالباً كثيفاً» خيلي عالي است. ما در روايات، برخلاف علم و عقل و منطق زياد داريم. ولكن در اين باره يك روايت ضعيف هم ، كه روح مجرد است نداريم و اين خيلي عجيب است. يعني يك حديث ضعيف هم از شيعه و سني، نداريم كه روح مجرد است. بلكه آنچه داريم اين است كه:«الروح جسم رقيق قد البس قالباً كثيفاً» رقيق و كثيف هر دو جسمند. كثيف محسوس است، رقيق غيرمحسوس است. منتها يكي جسم است و يكي جسماني، بدن جسم است و روح جسماني. بنابراين عقل و نقل و كتاب و سنّت دليل قاطع بر اين حقيقت است كه غير خدا؛ مجرد مطلق نيست. مثلاً عقل انسان و همه? خصوصيات روحاني انسان، تماماً مادي است. منتها مادي گاه بي شعور است و گاه با شعور است.بينّات: نكته? ديگري كه حضرت عالي آن را رد ميكنيد قرائت هاي غير متواتر است، با اين كه در تفاسير مختلف به آن ها توجه ميشود و حتّي در كتب فقهي درباره? قرائت آن ها در نماز بحث شده لكن جنا ب عالي ظاهراً همه را رد ميكنيد و تنها قرائت متواتر را قبول داريد.
آيت اللّه صادقي: در قرائت سه جهت مورد بحث است. يك قرائت رسمي فوق حد تواتر قرآني، در قرآنهايي كه در سينهها بوده، قرآن هاي خطي، چاپي، تفسير نشده تفسير شده، مترجم، غير مترجَم. اين يك تواتر است كه وحدت مطلق دارد.مثلاً «يَطهُرنَ، يَطهُرنَ است و يَطَّهَّرْنَ نيست.و يك قِسم، قرائات غير متواتر است، كه به چند جهت مقبول نيست. متواتر احياناً قطعي است. ولي غير متواتر قطعي نيست. بُعد سوم، فرض كنيد بگويند:قرائتي از قرائتهاي غير قرآني، متواتر باشد،ولي ما تواتر، دو جور داريم. يك تواتر لو خُلِّيَ و طبعه است كه اگر معارض نداشته باشد قطعي است. مثلا ً اگر هزار نفر مطلبي را بگويند ولي صد ميليون نفر غير آن را بگويند،آيا باز هم سخن اين هزار نفر تواترقطعي است؟ نخير! متواتر قطعي، در صورتي است كه مخالف اقوي يا مخالف برابر نداشته باشد. ولكن اگر مخالف اقوي يا حتي برابر داشته باشد اين تواتر، صحيح نيست. مثل دو حديث صحيح كه در سند و در متن و در اقوال، هر دو صحيحند. وليكن چون با هم متعارضند تساقط ميكنند،مگر اينكه يكي اصح باشد، كه همان يكي مقبول است.حالا، اگر هم ما فرض كنيم، تواتري در بعضي از قرائات وجود دارد اوّلاً آيا اين تواتر به اندازه? خود قرآن است؟البته خيلي كمرنگتر و خيلي كمتر است. ثانياً، آياتي كه قرآن را محفوظ از تحريف ميداند. مثل انّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون (حجر،15/9) با دَه تأكيد قرآن را تحت الحفظ رباني قرار داده. خوب، اگر قرآن به قرائتهاي مختلف نازل شده تناقض است. تناقض لفظي يا تناقض معنوي يا تناقض لفظي و معنوي با هم است. پس قرآن نزولش با قرائت واحده است. قرائت واحده اي كه در نوشتار قرآن، در حفظ، در سينه ها و به طور متواتر به حد اعلاي تواتر موجود است و اگر قرائت ديگري مرسوم و موجود باشد معصومانه نيست. آيا قرائت غير معصومانه با قرائت معصومانه? وحياني ربّاني برابر است؟خير، برابري ندارد. بنابراين ما تنها به قرائت متواتر قرآني توجه كرده ايم.
حال ما در تفسير قرآن چرا اقوالي كه ضدّ قرآن است نقل كنيم. اگر هم نقل كنيم آن را رد ميكنيم. ميگوييم اگر عالم فرموده، اشتباه كرده، ولي معصوم قطعاً نفرموده است و هم چنين، قرائات سبع است. چرا بگوييم و مردم را گيج كنيم. در صورتي كه قرآن «بيان للنّاس» و برهان است و حجت بالغه و مستقيم است و هدف دارد. وانگهي، در سوره? قيامت ميفرمايد: كه فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه،(قيامة،75/18) آيا «قرآنه» واحد و مفرد است يا جمع است؟ قطعاً واحد است. پس قرآن يك خواندن دارد.لا تحرك به لسانك لتعجل به، انّ علينا جمعه وقرآنه، فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه، ثّم انّ علينا بيانه (قيامة،75/19 ـ16) كه خواندنش به گونه? واحد است، زيرا به گونه? وحيانيِ واحد قرائت شده است و بر قلب رسول الله(ص) كه نزل به الرّوح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين (شعراء،26/193) نازل شده است. اگر دو يا چند قرائت بود. در خود قرآن بايد اختلاف قرائت باشد ولي نيست. بنابراين قرآن چنان كه از جهت نازل كنندهي ربّاني وحدت دارد از نظر مَنزِل و فرودگاهش ، از نظر نزول، شكل نزول. لغات نزول، معناي نزول در كل جهات وحدت دارد. كثرت وتخالف و تضاد و تناقض هرگز ندارد.
بينّات: سوال بعدي راجع به ارسال پيامبران است كه در خصوص پيامبران، تكيه ي شما روي آن مقداري است كه در قرآن، نازل شده و وارد جزئيات ديگر نشده ايد و مراجعه به تواريخ و غيره نكرده ايد اين چه معنا و چه توضيحي دارد؟
آيت اللّه صادقي: عرض ميشود كه ما سه بُعد در جريان پيامبران داريم. يك بعد اصلي و قطعي و محوري كه عبرةلاولي الالباب است: لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب (يوسف،12/111) كه در خود قرآن آمده است يك بُعد حاشيه اي است كه لزوم نداشته، ولي به عنوان حاشيهاي در بعضي روايات آمده كه اين را هم به شرط موافقت با اصول كلي قرآني قبول ميكنيم و اين هم حجت است. همان طور كه اطيعواللّهِ قرآن حجت است، اطيعوا الرسول و اولي الامر نيز حجت است. اين حاشيه اي است بر متن كه توضيح بيشتري ميدهد براي كساني كه وارد بحوث قرآني ميشوند. اين هم قابل قبول است. ولكن روايات يا تواريخي كه مطالبي را راجع به انبيا نقل ميكنند كه قطعيت ندارد، قابل قبول نيست. پس آنچه پذيرفتني و مسلماً مورد قبول است اولاً: قرآن، و ثانياً :در حاشيه اش روايات قطعي است.و آنچه مورد قبول نيست آنجاست كه مخالف قرآن است و يا قطعي نيست و در سنت هم تواتري ندارد. مثلاً فرض كنيد كه در باره شجره? آدم در چند جاي قرآن آياتي آمده، ولي نگفته شجره چيست. روايات، مختلف واقوال هم مختلف است:گندم، حب آل محمد،علم. اينها يا تناقض دارند مثل گندم،كه قابل قبول نيست زيرا گندم، شجره و درخت نيست. و شجره?علم يا حب آل محمد هم قبول نيست.چرا شجره? علم يا شجره? حب آل محمد.مورد نهي واقع شده است؟ آيا آدم نبايد به شجره? حب آل محمد نزديك شود. بنابراين روايات تاريخي يا درست نيست از اصل، يا تناقض دارند. و در جمع قابل قبول نيستند، مگر آنكه مخالف قرآن نبوده و علم آور باشند.بنابراين همان كه در قرآن است، قبول است، نه شجره? فلان و فلان. اگر بيشتر از اين لازم بود قرآن كه «بيان للناس» است، بيان ميكرد. بنابراين حال كه بيان نكرده، معلوم ميشود كه نميخواسته بيان كند. يعني همان شجره بودن، كافي بوده است.
بينّات: راجع به روايات اسرائيلي هم مطلب تازه اي در فرمايشات حضرتعالي آمده، و در تفسير قرآن هم، حساسيّتي راجع به نفي آنها داريد. به ذهن ميآيد كه روايات اسرائيلي هم بايد يك ميانه اي داشته باشد. نبايد ما كلاً آنها را طرد كنيم. لطفاً در اين زمينه هم توضيح بفرماييد.
آيت اللّه صادقي: چند فرق بين روايات اسرائيلي و اسلامي وجود دارد. روايات اسلامي صحيح زياد دارد و غلط كم. روايات اسرائيلي برعكس است. همان گونه كه تورات و انجيل غلط دارد، كه به يك ميليون ميرسد، روايات اسرائيلي بيش از اين جعل دارد. ما به روايات اسلامي توجه ميكنيم، چون صحيح زياد دارد. ولي روايات اسرائيلي همان طور كه محور دين،و شريعتشان تورات و انجيل تحريف شده است، غلط زياد دارد،ما آيات تورات و انجيل را يا نقض ميكنيم، يا قبول ميكنيم، ولكن روايت اسرائيلي را چندان نقل نمي كنيم براي اينكه پر از جعليات است چرا كاغذ را سياه كنيم؟ داعي بر نقل نداريم.حال اصل تورات و انجيل چه كرده است كه روايات اسرائيلي بكند؟ ولكن رواياتي را كه غير يهود و نصاري نقل ميكنند نوعاً قابل قبول است و اسرائيلي نيست. اسرائيلي اصلاً اصطلاح است بر رواياتي كه نوعاً كذب است.بينّات:راجع به تفسير علمي در ضمن فرمايشتان فرموديد كه بالاخره ما كم و بيش ميتوانيم به علم روز در باب تفسير توجه داشته باشيم؟لطفاً توضيح مختصري بفرماييد.
آيت اللّه صادقي: عرض كردم كه علم يا علم مطلق است و يا علم غير مطلق. ما غير مطلق را بر قرآن تحميل نمي كنيم، زيرا تفسير به راي است. علم مطلق هم، مفسّر قرآن نيست، بلكه ما را در دو جهت خاطر جمع ميكند. جهت اولي، نص يا ظاهر قرآن است.آنچه خدا فرموده قبول ميكنيم ولي چرايش را علم احياناً بيان ميكند. بنابراين علم را مويّد نمي گيريم. مويد را فهم درست و مستقيم خودمان از قرآن ميگيريم. مؤيد قرآن،خودش است. قرآن مؤيد نميخواهد. خدا خودش مؤيد ديگران است يا ايّها النّاس انتم الفقراء الي اللّه واللّه هو الغني الحميد (فاطر،35/15) بنابراين ما براي تثبيت قرآن از علم استفاده نمي كنيم ،زيرا خود علم رباني مطلق است. حتي يك آيه از آن كافي است كه مُلحدي را مسلمان كند. من يادم هست هنگامي كه در دانشگاه تهران استاد بودم، در چهل و چند سال پيش در دانشگاه تهران، جلسه اي گرفتند كه هر هفته يكي صحبت كند. يك هفته آقاي مطهري صحبت فرمودند، يك هفته آقاي بهشتي صحبت كردند. يك هفته ديگري و يك هفته هم من صحبت كردم. هفته اي كه نوبت من بود. در مسأله? اي قرآني وارد شدم كه خيلي بُعد قوي فيزيكي داشت. آيهي ومن كل شيء خلقنا زوجين …، (الذاريات،51/ 49) كه دليل بر مركب بودن تمامي موجودات است كه دست كم از دو بعد هندسي يا فيزيكي تركيب يافتهاند،بعد كه جلسه تمام شد، دو مطلب به من گفتند نخست اينكه:آيا شما دكتر فيزيك هستيد؟ گفتم دكتر فيزيك نيستم بلكه عميق ترين مسأله ي توحيدي فيزيكي را بر مبناي اين آيه ي قرآني مورد بررسي قرار داده ام و دوم اين كه براي شما يك جلسه كافي نيست. چند جلسه ديگر هم بياييد. چون همين يك آيه، هر ملحدي را مسلمان ميكند بر اين مبنا چندين هفته براي بحث قرآني در دانشگاه تهران جلسه داشتيم.خوب، قرآن نه تنها نيازهاي زمان خود را كه نيازهاي علمي، عقلي، فكري، فطري، خودي، غير خوديِ كل مكلفان را در طول و عرض جهان تأمين كرده و قرآن خودش معجزه باقي و ابدي است. بنابراين اگر آيه? قرآني نص يا ظاهر باشد بر مطلبي كه علم با كوششها و كاوشها به درجه اي از آن رسيده، اين صددرصد ثابت ميكند كه كتاب وحياني است.ما كنت تتلوا من قبله من كتاب ولاتخطّه بيمينك.(عنكبوت، 29/48)
من در تفسير موضوعي كه هنوز چاپ نشده يك جلدش را «القرآن والعلوم التجريبيّة» ناميدم،يعني قرآن به علومي كه پيشرفت و اختراعات دارند،نظر دارد. همين بُعد كافي است براي اينكه كساني كه علم گرا هستند، در بُعد گرايش علمي، گرايش ايماني وحياني به قرآن پيدا كنند. معني معجزه باقي ماندن قرآن هم اين است كه هميشه زنده است. يعني قرآن هميشه إمام علم است. إمام عقل است، إمام فطرت است. پيشواي مطلق است. هيچ وقت علم برابر با قرآن نمي شود. علم هميشه عقب است. علم هميشه دنبال قرآن است. هر قدر علم جلو برود، علم مطلق نميشود. بنابراين هر قدر علم بشر در علوم تجربي، علوم مادي و علوم ديگر پيش رود باز دنبال قرآن است و اين يك ادعا نيست. حقيقتي مطلق است.مثلاً ومن آياتة خلق السّماوات والارض وما بثّ فيهما من دابة وهو علي جمعهم اذا يشاء قدير (شوري،42/29) اين آيه همان طور كه آفرينش آسمانها و زمين را از نشانه هاي قدرت و رحمت رباني دانسته، جنبندگاني را هم كه در زمين و آسمان پراكنده شده اند از آيات قدرت ربّاني دانسته، و «هم» در «جمعهم» نشان ميدهد كه حق تعالي در آينده اي نامعلوم، عاقلان زميني و آسماني را كه طبعاً انسانهاي هر دومكانند از پراكندگي نجات داده و جمعشان خواهد كرد، در حالي كه علم پيشتاز بشر هنوز در آستانه? فهم، نسبت به وجود جانداراني در بعضي كرات آسماني است تا چه رسد به انسانهاي آسماني، و سفر كيهانيِ هر دو و جمع ميانشان، ببينيد اين آيه چقدر مطلب دارد، ما از اين قبيل آيات زياد داريم، چنان كه در سوره? يوسف ملاحظه ميكنيم خداي تعالي ميفرمايد: وكأين من آية في السموات والارض يمرّون عليها وهم عنها معرضون (يوسف،12/105) يمرّون چيست؟ يك مرّوا داريم و يك يمرّون؛ يمرّون از حالا تا آينده است. يك مرور با چشم غير مسلح از دور است كه علم دريافت نميكند. يك يمرون است كه با تلسكوپها ديده ميشود، اين مرور قوي تر است. يك يمرّون از نزديك است، حالا فضا پيماهايي وجود دارند كه از نزديك، كره? ماه و مريخ و… را مشاهده ميكنند. و حد إعلي وحد أقواي آيه همان مرور جسماني و مرور مماس است.
من در هجرت هفده ساله از شرّ شاه، دو سال هم در مكّه? مكّرمه،اقامت داشتم و در مسجد الحرام مدّتي فرصت دادند كه من صحبت كنم بعد يك شيخي بلند شد و داد زد اين شخص قرآن را ازبين برد. كعبه را از بين برد. علم جديد آورد گفتم آقا آيه يمرّون است. آيا تو كه عربي، بلد نيستي يمرّون چه معنايي دارد؟و تا انقراض جهان، يمرّونَ هر گونه مروري را شامل است،چه مرور با چشم مسلح، و يا مرور مماس باشد.و البته اين ها تحميل نيست، بلكه تأمّل و تدبّر است. آن چيزهايي كه تحميل ميكنيد غلط است. تحميل، به جهل كشاندن آيات قرآن است. مثلاًدر زمان فخرالدين رازي، كه از مهم ترين مفسّران اهل سنّت است و حدود هزار سال پيش ميزيسته، حركت زمين اصلاًاحتمال داده نمي شد.و اگر كسي ميگفت زمين حركت ميكند، حبسش ميكردند، زنداني ميكردند و او را ميكشتند در آن هنگام فخر الدين رازي به اين آيه ميرسد:هو الّذي جعل لكم الارض ذلولاً (الملك،67/15) و چون اين ذلول، حيواني است كه بعد از ناآرام بودن و چموش بودنش، رام شده و حركت دارد.اين امر باعث تعجب وي شده و ايشان در تفسيرش ميگويد: چون حركت زمين بر خلاف حس است، و اگر ما از زمين برخيزيم به طرف بالا، همانجا فرود ميآييم،اين حسّ ما دليل است بر اين كه زمين حركت نميكند، اگر زمين حركت كند، بنابراين ما بايد جاي ديگر پايين بياييم. لذا اين آيه? را تأويل ميبريم.ما به ايشان ميگوييم مگر حس شما مطلق است مگر علم شما مطلق است. اگر حس مطلق هم بود تازه به كنه قرآن نمي رسيد. خوب، فعلاً بگوييد ما نمي دانيم نفي نكنيد. «انّ للقرآن آيات متشابهات يفسرها الزمن» را ببينيد. و صبر كنيد. نفي حركت ظاهري زمين بر مبناي حس عادّي است. و اين قطع شما به عدم حركت زمين در حالي است كه اين آيه و آياتي مشابه، نص در حركت آن است. شما صبر كنيد ،بعداً ثابت ميشود كه زمين حركت ميكند.اين خود تفسير به راي است كه برخلاف نص آيه علم حسّي را بر قرآن تحميل كنيم تفسير به راي يعني كشتن آيه.كشتن نص يا ظاهر آيه. اگر آيه اي را نمي فهميد بگذاريد تا ديگران بفهمند. حداقل بگوييد خدا فرموده است، ولو حس ما آن را تثبيت نمي كند و نه اين كه آن را تكذيب كنيد.چون حس شما كه مطلق نيست، بنابراين نمي تواند تكذيب بكند. چون حس غير مطلق احياناً هم تكذيب آن نادرست و هم تفسيرش نادرست است و از اين قبيل زياد داريم. در تفسيرطنطاوي، در تفسير فخررازي، در تفاسير شيعه، تفاسير سنّي، تفاسير خبري، تفاسير عقلي و كل تفاسيري كه بر خلاف نص يا ظاهر قرآن و دلالت عقلي و علمي مطلق است، چنين تحميلاتي را مشاهده ميكنيم كه قابل قبول نيستند.
بينّات: داده هاي قطعي علم كه احياناً منافي با مفهوم بعضي آيات باشد، اينها را چكار ميكنيد؟
آيت اللّه صادقي: يك نمونه هم نداريم!بينّات: شما داده? علمي را نسبي ميدانيد و بعد ميگوييد كه ما يك مورد هم برخلاف قرآن نداريم!
آيت اللّه صادقي: شما فقط يك نمونه داده? علمي قطعي، كه قانون است بياوريد،يك دانه هم وجود ندارد كه با قرآن مخالف باشد.من با اينكه خيلي ما دون مقام عصمتم، من عرض ميكنم كه يكي هم نداريم. شما فكر بفرماييد و به ما كمك كنيد. علمي كه قابل نقض نيست اصلاً ، بياوريد. كه مخالف قرآن باشد.هرگز يك مورد هم برخلاف قرآن موجود نيست.بينّات: فرضيه و قانون با هم فرق دارد. قانون مثل قانون نيوتن را ميفرمايند با قرآن مخالفت ندارد.
آيت اللّه صادقي: ولي فرضيه هايي مانند فرضيه ي كانت ولاپلاس و بوفون آلماني مخالفت دارد با آيات سه گانه? سوره? فصلت: قلءَإنّكم لتكفرون بالّذي خلق الارض في يومين وتجعلون له أنداداً ذلك ربّ العالمين (فصلت،41/9) آيات 9 تا 12 سوره? فصلت نص است بر اين كه خداي تعالي خلقت زمين را قبل از كل ستارگان و آسمان مقرركرده، آقاي طنطاوي ميگويد كه نخير، زمين توليد يافته اي از خورشيد است.ولي طبق آيه، قبل از اينكه خورشيد آفريده شود.قبل از اينكه ستارگان به وجود بيايند قبل از خورشيد و ماه و ستارگان قبلاً زمين خلق شده. ثّم استوي إلي السّماءوهي دخان فقال لها وللارض ائتيا طوعاًأو كرهاً قالتا أتينا طائعين فقضاهنّ سبع سماوات في يومين…(فصلت،41/11) بنابر اين بعد از آفرينش زمين اول دخان است. بَعداً سماوات است و بعد انجم و ستارگان است. يكي از ستارگان، خورشيد است. پس خورشيد مراحلي بعد از زمين خلق شده و ايجاد زمين قبل از كل آسمانها و ستارگان است و علم هم اخيراً اين حقيقت را تاييد كرده است. و بر فرض هم كه تأييد نكرده باشد ولي نص آيات گواه بر اين مطلب است كه زمين قبل از كل ستارگان خلق شده است.بينّات: احياناً مواردي باشد كه شما ممكن است در خود داده? علمي شك كنيد يا اينكه تأويل ميكنيد.
آيت اللّه صادقي:البته ممكن است ما در داده? علمي شك ميكنيم ولي هرگز تأويل نمي كنيم. يعني آن چه موافق با نص يا ظاهر ثابت قرآن است مورد قبول است، مثل كفات و مانندش كه عرض كردم. يكي از علماي ستاره شناس اخير ميگويد: اين كه ميگويند زمين از خورشيد جداشده، اين نظريه? گذشته است و براساس گمان بوده، مثل اينكه پرندگاني را در آسمان ببينند كه يكي بزرگتر از همه و بقيه كوچكتر از او هستند. بدون چشم مسلح، بدون ديدن از نزديك ميگويند كه اين كوچكترها جوجه هاي آن هستند. ولي وقتي نزديك شوند ميبينند كه نخير، آن پرنده باز است و اينها گنجشكند. اين را مثال ميزند و ميگويد كه زمين با خورشيد 99? فرق دارد. 99? جرم خورشيد هيدروژن است و زمين برعكس است. چرا ميگوييد اين معاكس؛ از آن 99? هيدروژن تبديل يافته باشد. مثل اينكه بگوييم مورچه را تولد يافته ازفيل بدانند! حالا، تولد زمين از خورشيد نيز مانند همين است كه اين گنجشكها فرزندان آن باز باشند.بالاخره سر جمع، دريافتِ سالم قرآني،جهان عقل، علم، و جهان وحياني را به طور كلّي تحت الشّعاع خود قرار داده، و بر عهده ي عالمان و انديشمندان آزاده است كه بر محور مطلق و بي شائبهي قرآني، به گونه اي معصومانه تفكر و تدبر كنند، تا اسلام مرسوم متضاد و مختلف را به وحدتي وحياني كه همان اسلام قرآني است سوق دهند.